شعر و ادب پارسی
سلامی چوبوی خوش آشنایی شعرهای زیبای خودرا به یادگاروبا نام خود به اشتراک بگذارید شاد وسلامت باشید وهمواره موفق سپاسگذارم
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان شعر و ادب پارسی و آدرس mozzon.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید امروز : 6 بازدید دیروز : 13 بازدید هفته : 21 بازدید ماه : 29 بازدید کل : 46562 تعداد مطالب : 353 تعداد نظرات : 12 تعداد آنلاین : 1
اوشراب بوسه میخواهد زمن
من چه گویم قلب پرامید را
اوبه فکرلذت وغافل که من
طالبم آن لذت جاوید را
من صفای عشق میخواهم ازو
تافداسازم وجود خویش را
اوتنی میخواهد ازمن آتشین
تابسوزاند وجود خویش را...
نظر بدهید
بده ساقی آن کیمیای فتوح
که
باگنج قارون
دهد
عمرنوح
تو
تنها دل خوشی
تنها امیدی
توحرفی که نمیگفتم
شنیدی.
اونکه
ازخدا نمیترسه
فکرمیکنی ازمن بترسه
اگرکه بامن مسکین نشتنت عاراست
بروبه باغ ببین همنشین گل خارست
مرده بدم زنده شدم
گریه بدم خنده شدم
دولت عشق امد ومن
دولت پاینده شدم
دیده سیریست مرا
جان دلیری ست مرا
زهره شیری ست مرا
زهره تابنده شدم
گفت که بابال پری
من پروبالت ندهم
درهوس بال وپرت
بی پر و پرکنده شدم
دوست داشتن
مساوی نیست با
تفاهم داشتن
دیدم ای غنچه دهن کونلومی قان ایله میسن
دیده بی جا ایله عشقمده فغان ایله میسن
دلبرناب
نایاب است و
دلبرناباب باب
ازتومارا
نه کنارونه پیام ونه سلامی
مکن ای دوست که
کیفربری ودرمانی
هرکه
دلارام دید
ازدلش آرام رفت .....
آن کیست کزروی کرم بامن وفاداری کند
گرمن بدی کردم به او
بامن نکوکاری کند
یاری چارچیون باوری وجا
پاکی و
راستی و
نیستی و
ردا
(ردا =انجام کارنیک بدون هیچ چشم داشتی
محبت وخوبی
هیچکس را به پای ضعف وترس اونگذارید
عشق یعنی
آفریدن چیزی باتوانایی های دیگران
دل
برکسی مبند
که دلبسته تونیست .
خواهی که غریق بحرعشاق شوی
مشنو
منگر
مگو
میندیش
مباش ............
حتی 100دزد هم نمی توانند
آدمی راکه لخت است لخت کنند
خواهی به کسی دل ندهی
دیده ببند
یه جو طالع
زخرواری هنر به
خداوندا
مرا آن ده که آن به
عاشق نشوید اگرتوانید
تا درغم عاشقی ننالید
عاشق شو ارنه روزی کارجهان سرآید
ناخوانده نقش مقصود ازکارگاه هستی
دلا
با کسی آشنایی مکن
اگرمیکنی
بی وفایی
مکن
گرنیک بنگری
همه
تزویز میکنند
گرحکم شود که مست گیرند
درشهرهرآنکه هست گیرند
درپیش بی دردان چرا
فریاد بی حاصل کنم
گرمشکلی دارم زدل
بایارصاحبدل کنم
غرق تمنای توام
موجی زدریای توام
من نخل سرکش نیستم
تاخانه درساحل کنم
گفتم
غم دل کشت مرا
گفت
بماچه
چند روززندگی راهی ست پر
شیب وفراز
رنج وراحت
سخت وآسان
تلخ وشیرین
بگذرد
ازدست غمت چند زنم ناله وفریاد
بازآی
بازآی که عشق تومراکند زبنیاد
هزگزنبود چون قدوبالای توشمشاد
حور
و
ملک
آدمی
جن
پریزاد
هستند زخدام سرکوی توهرپنج
خدام =خدمتگذاران
کی روا باشدکه گردد عاشق غمخوارخار
درره عشق تواندرکوچه وبازارزار
ازدهانت کارگشته برمن دلتنگ تنگ
با لب لعل تودارد این دل افکارکار
Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by mozzon Design By : wWw.Theme-Designer.Com